شمیم انتظار

این وبلاگ در جهت نشر آثار فرهنگی و مذهبی تلاش می کند و برای رفع برخی از مشکلات دوستان عزیز نابینا و کم بینا ایجاد شده است

شمیم انتظار

این وبلاگ در جهت نشر آثار فرهنگی و مذهبی تلاش می کند و برای رفع برخی از مشکلات دوستان عزیز نابینا و کم بینا ایجاد شده است

داستانی زیبا با موضوع صداقت و راستگویی

دویست و پنجاه سال پیش از میلاد، در چین باستان، شاهزاده ای تصمیم به ازدواج گرفت. با مرد خردمندی مشورت کرد و تصمیم گرفت، تمام دختران جوان منطقه را دعوت کند،تا دختری سزاوار را انتخاب کند.

  ادامه مطلب ...

زنجیر عشق :یک داستان کوتاه و بسیار زیبا

یک روز بعد از ظهر وقتی اسمیت داشت از کار برمیگشت خانه، سر راه زن مسنی را دید که ماشینش خراب شده و ترسان توی برف ایستاده بود.
اون زن برای او دست
تکان داد تا متوقف شود.
اسمیت پیاده شد و خودشو معرفی کرد و گفت من اومدم کمکتون کنم.
زن گفت صدها ماشین از جلوی من رد شدند ولی کسی نایستاد، این واقعا لطف شماست .
وقتی که او لاستیک رو عوض کرد و درب
صندوق عقب رو بست و آماده رفتن شد، زن پرسید:” من چقدر باید بپردازم؟”

ادامه در لینک زیر

  ادامه مطلب ...

داستان کوتاه :زبان می تواند سر آدم را بر باد دهد

سلام

چنین گفتند :

زبان می تواند سر آدم را بر باد بدهد(بر اساس حکایتی از کتاب جوامع الحکایات):

پادشاهی با وزیر و سر داران و نزدیکانش به شکار می رفت. همین که آن ها به میان دشت رسیدند پادشاه به یکی از همراهانش به نام جاهد گفت:جاهد حاضری با من مسابقه اسب سواری بدهی؟
جاهد پذیرفت و لحظه ای بعد اسب هایشان را چهار نعل به جلو تاختند تا از همراهانشان دور شدند. در این هنگام پادشاه به جاهد گفت: هدف من اسب سواری نبود ، می خواستم رازی را با تو در میان بگذارم، فقط یادت باشد که نباید این راز را با کسی در میان بگذاری .جاهد گفت:
به من اطمینان داشته باش ای پادشاه.
پادشاه گفت: من حس می کنم برادرم می خواهد مرا نابود کند و به جای من بنشیند.از تو می خواهم شبانه روز مواظب او باشی و کوچکترین حرکتش را به من خبر بدهی.
جاهد گفت: اطاعت می کنم سرور من.
دو سه ماه گذشت و سر انجام یک روز جاهد همه چیز را برای برادر پادشاه گفت و از او خواست مواظب خودش باشد.
برادر پادشاه از جاهد تشکر کرد و پس از مدتی پادشاه مرد و برادرش به جای او نشست.جاهد بسیار خوشحال شد و یقین کرد که پادشاه جدید مقام مهمی به او می دهد. اما پادشاه جدید در همان نخستین روز حکومت، جاهد را خواست و دستور کشتن او را داد.
جاهد وحشت زده گفت: ای پادشاه من که
گناهی ندارم، من به تو خدمت بزرگی کردم و راز مهمی را برایت گفتم. پادشاه جدید گفت: تو گناه بزرگی کرده ای و آن فاش کردن راز برادرم است، من به کسی که یک راز را فاش کند . نمی توانم اطمینان کنم و یقین دارم تو روزی راز های مرا هم فاش می کنی .

از این داستان عبرت آموز پند گیریم حتما روزی به کارمان خواهد آمد

داستان های ترسناک واقعی

سلام
چطورین ؟ خوبین ؟
دوست دارید داستانی دلهره آور گوش کنین ؟
یه کلیپ صوتی دلهره آور براتون  اوردم که یه چند دقیقه ای وجودتون لرزش پیدا کنه !!!
بد نیست هر چند وقتی بدن خودتون رو با این قبیل داستان ها شگفت زده بکنید ، شاید خون بهتر توی رگها جریان پیدا کنه ، شاید هم اصلا جریانش قطع بشه !!!!
خیلی جذاب و جالبه ، حتما دانلود کنید
با تشکر از مهدی اکبری عزیز که ، این فایل رو برای من فرستاد تا در اینجا قرارش بدم
زیاد نترسید ، خیلی باحاله ، آخر کار متوجه می شین
نام فایل : داستان های ترسناک واقعی
نوع فایل
Mp3 128k
با تشکر از : مهدی اکبری
منتشر کننده : سید حسین میرحسینی
دانلود با حجم 5.72مگابایت

یادمون باشه که هیچ وقت نباید از مشکلات ترسید و فرار کرد ، باید با تمام قدرت و با توکل به خدا در مقابل اونها  ایستاد و بینیشون رو به خاک مالید
موفق و شادروان باشید حاحاحاحاحاحوحوحوحوحوحوحوحیحیحیحیحیحی
من ررررررررفتم بای .